نهالنهال، تا این لحظه: 12 سال و 26 روز سن داره

♥♥♥نهال زندگی ام♥♥♥

برایت آرزوهای بزرگی دارم نهالم

سهند

َ جمعه بود و باید رفع دلتنگی می کردیم صبح که از خواب بیدار شدی و دیدی بابا خانه هست... نقشه اش را کشیدی... دشت باشد سرسبز و خنک و تمیز آب باشد آبی رو روشن و جاری و پر از سنگ ریزه من و شما و جوجو... آخ از دست جوجو برایم لباس بردارید میخاهم کثیف کنم و هی عوض کنم... خلاصه با برنامه ریزی شما... رسیدیم به پیست اسکی سهند... خیلی باد تند بود نشد آنجا بمانیم و در نزدیکی اش جایی پیدا کردیم که درست خودت میخاستی... دشت و آب خنکی و شن و سنگ .... تو کلی بازی کردی و پل قشنگت را ساختی... جوجورا حالا چرت انداختی توی جریان رووود...😅😅 مرسی که روزمان را قشنگ تر کردی😘😘   ای جااانم...   ...
23 خرداد 1399

من همیشه دوستت دارم

نهال من... فرشته ی آسمانی ام... مهربان ترین دخترعالم... این روزا که فصل امتحانات هست و با کرونا هم درگیریم... و باید تو فضای محازی درس بخونیم میدونم برای ۲تامونم سخت شده... هم اینکه من نمیتونم بهت برسم و با آبجی کوچولو درگیرم هم اینکه تو تنهایی ناراحت میشی و از دست من دلگیر و حوصله ات اون فضا رو نمیکشه و باعث میشه ناراحتی پیش بیاد عزیز دلم من خودم برای این شرایط پیش اومده خیلی ناراحتم... چطور سال قبل ۲تلیی با کمک همدیگه با ارامش تمام و به راحتی تونستیم تو کمتر از ۳ماه کلاس دوم رو جهشی بخونیم...اونم با نمره های عالی ... پس هم تو بلدی و هم من همیشه دوست دارم که کمکت کنم متاسفم اگه گاها عصبانی شدم و کاری کردم که ...
18 خرداد 1399

مو خوشگلم

میخاستی یه تغیر بدی تو خودت... خب دختر خانم ها اینطوری ان دیگه... اولش برای عروسی عمو بابک دوست داشتی موهاتو رنگ کنم ماهم نظری نداشتیم... بابا حمید هم میگفت خب یه خورده اشکالی نداره... ولی خب همونطوری موند و دیگه نخواستی...  حالا گفتی مامان موهامو بزن... من😑 والا تا حالا من مو کوتاه نکرده بودم اما دلمونو زدیم به دریا و شروع کردیم😊 خب نهالمون دوست داره که اینبارم موهاش کوتاه باشه😘     ای جاان دلم که خودت خدای خلاقیتی نتیجه ی کارمان هرچه باشد یه دنیاااا عشق از آن میزند بیرون و تو دنیااای منی نهالم... فرشته ام مبارکت باشه عزیز دلم😍😍😍 ...
6 خرداد 1399

آبجی نیلای گل گلی

از وقتی نیلای خانوم رو برای اولین بار گردش بردیم بیرون دیگه هوایی شده و هی دلش میخواد از خونه بزنیم بیرون... به قول مامان بدجور بغلی شده... از طرفی هم که بابا میره سرکار و دیگه قرنطینه کرونارو تموم کردیم بیشتر دلتنگش میشیم و تو خونه موندن خیلی سخت شده... تا اینکه امروز من و مامان نیلای رو گذاشتیم کالسکه و زدیم حیاط😂... حیاط😄😄 آخه گل محمدی های حیاط دراومدن و دو روزه هی میاوردم برا مامان و میریختم چاییش خیلی خوشش میومد مامان هم یاد یه چیزی افتاد... چی... عکس نینیای من که لباسمو پوشوندیم تن نیلای وآی کییف داد جالبش اینجا بود که اون عکس رو ۲ماه و ۲۵ روزگیم از من خاله رضوان جونم انداخته بود مامان گفت امروز بریم از نیلای هم بندازیم چون درست او...
1 خرداد 1399
1